يك روز گذشت بي "تو"

حرفهاي نگفته بانوي صاحبدل

يك روز گذشت بي "تو"

۸۸ بازديد
يه روز گذشت بي "تو" ؛بعد از چند سال و چند ماه و چند روز يادم نيست؛ امروز اولين روزيه كه هيچ جايي دنبالت نگشتم؛ فقط خدا ميدونه چند بار تا در خونه ت رفتم و برگشتم؛ اما نگاهت نكردم؛ بغض همه ي وجودم رو گرفته؛ ولي از شكستنش خبري نيست؛ نه نخوام نميشه؛ انگار اشكهام يخ زده خيلي وقته؛ عصر كه ميشه سر به بيابون ميزارم؛ نه سر به خيابون ميزارم؛ كوچه پس كوچه هاي شهر رو انقدر پياده راه ميرم كه پاهام خسته شه؛ حتي تا ابد هم طول بكشه صبر ميكنم تا بري؛ بي خبر اومدي ؛ اومدنت عين معجزه بود برام يه اتفاق عجيب؛ طوفاني كه تو به پا كردي ؛ نه ميشه گفت نه نوشت و نه تكرارش كرد؛ راستي من سالهاست نديدمت؛نداشتمت پس اين همه دلتنگي براي چيه؛ دارم هذيون ميگم؛ تب كردم ، همه ي وجودم تو اتيش ميسوزه انگار؛ سخته روزي برسه؛ هموني كه بهت ميگفت "بانوي صاحبدلم" امروز بهت بگه نميخوام باشي به هيچ بهانه اي نمي خوام باشي بگه مخاطب خاص عاشقانه هام تو نيستي بگه برو با يكي شروع كن ميسوزه گلوم وقتي اين جمله ها رو تكرار ميكنم نگاههاي پر از سوال دختركم ،پسركم، بي جواب ميمونه هر شب؛ خوب ميفهمن از خستگي نيست؛ شايد اونا هم يه روزي عاشق شدن؛ شايد اون روز ياد اين روزهاي من افتادن؛ و دركم كردن، يه اعتراف بكنم؟! من هر راهي رو امتحان كردم؛ كه دل بكنم ازت؛ با بدترين و لختترين جمله ها خواستم پلهاي پشت سرم رو بشكنم؛ كه روم نشه دوباره بيام؛ دوباره بخوام كه باشي؛ شايد شرم و حيا و غرور مانع از برگشتنم شد؛ نشد كه نشد كه نشد، همصحبت يه دوست شدم؛ كه شايد بتونم به تو فك نكنم؛ نشد كه نشد كه نشد دوروايستادم؛ به همه رفتارهاي بدت فك كردم؛ بي احترامي هات؛ ناديده گرفتنهات؛ دروغ هات؛بازي هات؛ .... عين بچه ها خودم خودمو گول زدم اخرش هميشه اخرش رسيدم به دوست داشتنت و خودم توجيحت كردم داستان بافتم از نوشته هات احمقانه؛ انقدر گفتم كه باورم شد ؛ "دوستم داري" كه هرگز نداشتي؛ ميبيني حتي جمله هام سروته نداره امشب؛ حالم خرابه؛ امشب شب مهتابه حبيبم رو ميخوام حبيبم الان خوابه طبيبم رو ميخوام؛ ميخوام؛ ميخوام ؛ ميخوام......
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.